Nelly_Therapy

Nelly_Therapy آموزش ، رواندرمانی، روانشناسی ،مهاجرت

11/30/2025



سبک‌های دلبستگی،
از رابطه‌ی ما با مراقب‌های اولیه‌مون شکل می‌گیرن…
از اون‌جایی که چطور به گریه‌هامون پاسخ دادن،
چقدر حضور داشتن،
و چطور با احساساتمون کنار اومدن.

اگر مراقبمون قابل پیش‌بینی، مهربون و امن بود،
ما هم یاد گرفتیم عشق یعنی امنیت.
اما اگه گاهی نزدیک می‌شد و گاهی دور،
عشق برامون شد اضطراب.
اگر همیشه سرد و بی‌احساس بود،
یاد گرفتیم احساس‌هامون خطرناکن.

سبک دلبستگی،
قصه‌ی چگونگی دوست‌داشتن ماست —
قصه‌ای که از کودکی شروع می‌شه،
اما می‌تونه در بزرگسالی بازنویسی بشه.

11/28/2025

#پیرپسر
به فرزندانتان حسِ «اضافی بودن» ندهیم
گاهی فقط یک نگاه، یک مقایسه، یک جملهٔ ساده
می‌تواند پارتِ شرمنده را بیدار کند—
همان بخشی که یاد گرفته آرام باشد،
کم‌حرف باشد، فضا نگیرد…
تا مبادا کسی بگوید: «این‌جا جای تو نیست.»

خیلی‌ها—حتی در سنین بالاتر—
به‌دلایل اقتصادی، مهاجرت یا تنهایی
هنوز با خانواده زندگی می‌کنند.
این «عقب‌ماندگی» نیست—
واقعیت زمانه‌ی ماست.

اما وقتی پارتِ شرمنده فعال می‌شود،
آدم به‌جای خانه
احساس مهمانِ ناخوانده بودن می‌کند.
احساس می‌کند زیادی‌ست؛
کم است؛
به اندازه نیست.

حقیقت این است:
هیچ‌کس اضافی نیست.
اگر نقدی هست، با احترام بگویید.
اگر تغییری لازم است، با محبت شروع کنید.

خانه باید جایی باشد که
حتی پارتِ شرمنده هم
بتواند آرام بگیرد و نفس بکشد.

Don’t make your children feel “extra” or “unwanted.”
Sometimes it only takes a look, a comparison, or a single comment
to awaken the Ashamed Part —
the part that has learned to stay quiet,
take up less space,
and not be a “burden”…
just in case someone says,
“This isn’t your place.”

Many people — even in their late 20s, 30s, or older —
still live with their families because of finances, immigration,
studies, or life circumstances.
This isn’t “failure.”
It’s the reality of our time.

But when the Ashamed Part gets triggered,
home stops feeling like home.
It starts to feel like you’re an unwanted guest.
Like you’re too much,
too little,
or never enough.

The truth is:
No one is extra. No one is “too much.”
If there’s a concern, say it respectfully.
If change is needed, start with compassion.

A home should be a place
where even the Ashamed Part
can breathe, soften,
and finally feel safe.

be_kind_to_your_mind با_روانت_مهربون_باش سیستمهای_خانواده_درونی internalfamilysystemstherapyshame شرمنده ایرانیان_کانادا ایرانیان_تورنتو

11/12/2025

گاهی «راضی‌کردن آدم‌ها» فقط یک پارت نیست؛
«راضی‌کردن مادر» تبدیل به یک استراتژی بقا می‌شود.

پارتی که از کودکی یاد گرفت:
اگر او خوشحال باشد،
اگر توقعاتش را برآورده کنم،
اگر خودم را کوچک، آرام و مطیع نگه دارم—
«امن» می‌مانم.

در خانواده‌های آسیب‌زا،
مادر نه مأمن است و نه آغوش؛
او یک قدرت ترسناک است.
و کودک برای زنده‌ماندن،
یک پارت
Mother-Pleaser or father pleaser
می‌سازد:
بی‌صدا،
مطیع،
همیشه در حالت مراقب.

در IFS می‌فهمیم:
این پارت بیمار نیست،
هیولا نیست،
اختلال نیست—
راهی هوشمندانه برای زنده‌ماندن بوده.

این پارت حتی در بزرگسالی هم فعال می‌ماند:
در روابط،
در ترس از مخالفت،
در وحشت از «نه گفتن».

اما امروز،
Self می‌تواند آرام به او بگوید:
«تو دیگر کودکِ گیر افتاده نیستی.
امنیت وابسته به راضی‌کردن کسی نیست.
من این‌بار کنار تو هستم.»

Sometimes “people-pleasing” is not just a part.
Mother-pleasing becomes a survival strategy.

A part that learned in childhood:
“If she’s happy, I’m safe.”
“If I stay quiet, small, and obedient, I won’t be hurt.”
“If I meet her expectations, maybe I’ll be loved.”

In traumatic or enmeshed families,
a mother is not a source of safety—
she becomes a source of fear.
And the child creates a Mother-Pleasing Part:
silent, watchful, compliant,
always scanning for danger.

From an IFS perspective,
this part is not “weak,”
not a disorder,
not a flaw—
it was a clever way to survive.

The problem is:
this part follows us into adulthood.
Into relationships,
decisions,
our fear of conflict,
our panic around saying “no.”

But now, as adults,
the Self can gently say:
“You’re not that trapped child anymore.
Safety is not earned through pleasing.
You don’t have to disappear to be loved.
I’m here with you now.”

#مهرطلب #مهرطلبی

11/10/2025



وقتی جوانیم فکر می‌کنیم آدم‌های زیادی وارد زندگی‌مان می‌شوند
و قلب همیشه می‌تواند از نو شروع کند.

اما روان‌شناسی سبک‌های دلبستگی می‌گوید:
ما به همه وصل نمی‌شویم.
سیستم عاطفی فقط با چند نفر پیوند عمیق می‌سازد؛
کسانی که کنارشان امنیت و آرامش را تجربه کرده‌ایم.

برای همین بعد از جدایی،
یک آهنگ یا یک لبخند شبیه او
می‌تواند همه‌چیز را زنده کند.
این ضعف نیست—
این کارکرد طبیعی دلبستگی است.

ایمن‌ها زمان می‌دهند و آرام می‌شوند،
اضطرابی‌ها در ذهنشان می‌جنگند،
و اجتنابی‌ها زخم را در سکوت نگه می‌دارند.

پس اگر با یک صحنه یا اسم، قلبت می‌لرزد،
تو در گذشته گیر نکرده‌ای؛
سیستم دلبستگی‌ات در حال پردازش سوگ یک پیوند واقعی است.

دل کندن مهارت است:
این‌که بتوانی دلتنگ باشی
بدون اینکه خودت را گم کنی.

When we’re young, we think many people will come into our lives
and the heart can always start over.

But attachment psychology says:
we don’t connect deeply with everyone.
Our nervous system forms real bonds with only a few—
the ones who felt safe, soothing, or familiar.

That’s why after a breakup,
a song, a street,
or even someone’s smile
can bring everything back.
It’s not weakness—
it’s the way attachment works.

Secure people grieve and slowly heal,
anxious ones replay and analyze,
avoidants stay quiet and carry the pain inside.

So if your heart shakes
when a memory shows up,
you’re not stuck in the past—
your attachment system is still processing a real loss.

Letting go is a skill, not numbness:
to be able to feel the sadness
without losing yourself in it.

#جدایی # #سوگواری

11/07/2025



گاهی
زمان اشتباه است،
مکان اشتباه است،
اما آدم‌ها… درست.

عشق می‌رسد
وقتی ما هنوز نرسیده‌ایم؛
وقتی زخم‌ها به‌جای عقل تصمیم می‌گیرند
و ترس، صدای دل را می‌بلعد.

اما حقیقت این است:

هر «ببخشید»
تا همیشه اعتبار ندارد.
دل‌ها ابدی نیستند.
صبر، پایان دارد.

اگر دلی را شکستیم،
باید پیش از آن‌که
دلتنگی‌اش خاموش شود
و یاد بگیرد
چطور بدون ما نفس بکشد،
به سراغش برویم.

ترمیم بعد از قهر ممکن است—
اما نه وقتی که دیر شده باشد.
ترمیم بعد از قهر (به زبان گاتمن)

در هر رابطه‌ای قهر و اختلاف طبیعی است؛
اما رابطه‌هایی دوام می‌آورند که بلدند ترمیم کنند.

در مدل گاتمن، ترمیم یعنی:
هر رفتار یا جمله‌ای که تنش را پایین بیاورد
و دوباره احساس نزدیکی و امنیت بسازد.

مثال‌های ساده:
• «حق داری ناراحت باشی.»
• «ببخشید که تند صحبت کردم.»
• «یک دقیقه مکث کنیم و بعد ادامه بدیم؟»

چرا مهم است؟
ترمیم اجازه می‌دهد دلخوری‌ها تبدیل به زخمی ماندگار نشوند،
اعتماد برگردد، و رابطه از حالت «من علیه تو»
به «ما در کنار هم» برگردد.

گاتمن می‌گوید:
رابطه‌های ماندگار، رابطه‌های بی‌قهر نیستند—
رابطه‌هایی هستند که بعد از قهر برمی‌گردند.

Repair After Rupture (Gottman)

Conflict is normal in relationships;
but the couples who stay together are the ones who know how to repair.

In Gottman’s model, repair means:
Any word or behavior that lowers tension
and brings partners back into connection.

Simple examples:
• “I’m sorry I raised my voice.”
• “I understand why you’re upset.”
• “Can we pause for a minute and try again?”

Why it matters:
• Prevents resentment from building
• Restores emotional safety
• Shifts the dynamic from me vs. you to us vs. the problem

Gottman says:
It’s repair—not being conflict-free—that keeps relationships alive.

11/05/2025



نه چهره‌اش خیره‌کننده بود، نه خانواده‌اش زبانزد.
نه ثروتی داشت که آینده را تضمین کند، نه آرزوهایی که جهان را بلرزاند.
فقط بلد بود بماند.

نه قول‌های بزرگ داد، نه رفتاری اغواگرانه داشت.
بلد نبود قلبم را با وعده‌های توخالی ببرد،
اما بلد بود دستم را وقتی می‌لرزید، آرام بگیرد.

همه‌چیزش متوسط بود:
لباس‌های ساده، نگاه معمولی، رؤیاهای کوچک، حرف‌های بی‌زرق‌وبرق.
اما کنارش، اضطراب نداشتم.
نمی‌ترسیدم که رها شوم، فراموش شوم، یا به اندازه نباشم.

بلد بود خسته شود و باز بماند.
بلد بود نترسد از سکوت، از روزهای بی‌هیجان،
از بدنِ بدون آرایش، از چای سردشده، از زندگیِ واقعی.

و مهم‌تر از همه…
او در روزهای متوسط زندگی‌ام ماند —
نه در لحظات درخشان، نه در لحظات شکست،
بلکه همان روزهایی که نه خوب بودند، نه بد.
روزهایی که فقط می‌گذشتند… مثل خودم.
و او، با همان سادگی‌اش، کنارم ماند — بی‌نیاز به دلیل، بی‌ادعا.

گاهی فکر می‌کنم تمام آن‌چه از یک «یار» خواسته بودم،
در همین متوسط بودن پنهان بود.
نه برای اینکه بلندپروازی نکرد،
بلکه برای اینکه مرا به زمین، به واقعیت، و به خودم بازگرداند.

شاید یارِ متوسط،
همان گمشده‌ای بود که در هیاهوی جذاب‌ها، ندیده بودمش…

#

11/03/2025

تحریک دوطرفه — هماهنگی ذهن و بدن

تحریک دوطرفه یعنی فعال‌سازی هم‌زمان دو نیم‌کره‌ی مغز از طریق حرکت، صدا یا لمس متناوب.
این ریتم ساده به مغز کمک می‌کند تا بین منطق و احساس تعادل برقرار کند،
بدن را از حالت هشدار بیرون بیاورد و احساسات ناتمام را پردازش کند.

بدنی:
راه رفتن، دویدن، تاب خوردن یا صندلی گهواره‌ای —
حرکات ریتمیک که دو نیم‌کره‌ی مغز را هماهنگ می‌کنند.

لمسی:
بغل پروانه‌ای، ضربه‌ی آرام روی ران‌ها یا شانه‌ها،
یا گرفتن دو سنگ کوچک در دست به‌صورت متناوب —
بدن را به ایمنی و آرامش بازمی‌گرداند.

شنیداری و دیداری:
گوش دادن به صداهای چپ و راست با هدفون،
یا دیدن نوری که از یک سمت به سمت دیگر حرکت می‌کند —
چشم و گوش مسیر تعادل را یاد می‌گیرند.

هر حرکت کوچک به بدن یادآوری می‌کند:
الان امنی، می‌توانی نفس بکشی.

Bilateral Stimulation — Mind and Body in Harmony

Bilateral stimulation means activating both sides of the brain through alternating movement, sound, or touch.
This gentle rhythm helps the brain balance logic and emotion,
releases the body from alert mode, and integrates unfinished feelings.

Physical:
Walking, running, swinging, or rocking —
rhythmic movement that synchronizes both hemispheres of the brain.

Tactile:
Butterfly hug, gentle tapping on thighs or shoulders,
or rolling two small stones alternately in each hand —
helping the body return to safety and calm.

Auditory / Visual:
Listening to alternating tones in headphones,
or following a light moving left to right —
teaching the eyes and ears the rhythm of balance.

Each small rhythm reminds the body:
You’re safe now. You can breathe.





11/01/2025



فکر می‌کنی با گذر زمان، معنا خودش را پیدا می‌کند…
اما فقط می‌فهمی که هنوز همان‌قدر گم‌شده‌ای —
تنها با خاطراتی بیشتر، زخم‌هایی عمیق‌تر،
و امیدهایی که دیگر حتی نام ندارند.

پارتِ سرگردانِ درونت پیر می‌شود —
اما راهش را پیدا نمی‌کند.
دیگر دنبال نجات نیست،
فقط در میانه‌ی تکه‌تکه‌های زندگی می‌چرخد،
می‌پذیرد که شاید معنا،
هیچ‌وقت کامل کنار هم ننشیند.

شاید همین است «دردِ هستی» —
نه سقوط، بلکه ماندن در برزخی که حل نمی‌شود،
جایی که زندگی نه می‌میرد و نه معنا می‌یابد،
فقط تکه‌تکه‌تر می‌شود…

You think growing older will bring meaning —
but life doesn’t resolve; it just collects more fragments.
The wandering part inside you ages too,
still searching, still lost,
learning that maybe meaning
was never meant to be whole.

Maybe that’s what damnation really is —
not fire, not punishment,
just the endless scattering of a life
that never comes together.

10/30/2025


عشق آدم را سبک می‌کند، اما سبک نمی‌کند

عشق، آدم را سبک می‌کند —
اما نه از آن‌جور سبکی‌هایی که بی‌ریشه‌ات می‌کند،
که تکه‌ای از شأن و وقارت را می‌گیرد.

سبک می‌کَند چون از سنگینیِ تکرار،
از خوابِ طولانیِ بی‌احساس‌بودن،
آزاد می‌شوی.
سبک می‌کند چون در چشمان دیگری،
خودت را دوباره می‌بینی،
نه به‌عنوان موجودی تنها،
بلکه به‌عنوان روحی که هنوز می‌تواند بلرزد،
احساس کند، بخندد، بلرزد.

اما سبک نمی‌کند —
چون عشقِ واقعی، تحقیرت نمی‌کند.
کوچک و محتاجت نمی‌کند.
تو را از خودت تهی نمی‌کند تا پرِ دیگری شوی.
بلکه همان‌طور که در شب‌های روشن دیدیم،
آدمی را فروتن می‌کند،
اما خرد نمی‌کند.
به زانو می‌آورد،
اما بر خاک نمی‌کشد.

مردِ «شب‌های روشن» سبک شد،
اما سبک‌سر نه.
از سنگینیِ تنهایی آزاد شد،
اما وقارش را از دست نداد.
او شکست نخورد،
فقط بیدار شد.

و شاید همین باشد معنای عشق:
سبکیِ پرواز،
نه بی‌وزنیِ فراموشی.
لطافتِ حضور،
نه بی‌پناهیِ وابستگی.

Love makes us lighter,
but not lesser.
It takes the weight off our hearts,
not the dignity from our souls.

10/26/2025




نه، نمی‌خوام دوباره وارد رابطه‌ای بشم که توش خودم رو گم
کردم.
نه، دیگه نمی‌تونم نیازهای تو رو بالاتر از احساسات خودم بذارم.
نه، دلتنگی دلیل خوبی برای بازگشت نیست.
نه، خاطرات قشنگمون به این معنا نیست که الان هم مناسب همیم.

من اون آدم سابق نیستم.
دیگه دنبال اثبات ارزشم به کسی نیستم.
دیگه حاضر نیستم با سکوت، بی‌احترامی رو تحمل کنم.
دیگه نمی‌خوام شنونده‌ی دردهای کسی باشم که به زخم‌های من گوش نمی‌داد.

من یاد گرفتم مرز یعنی احترام.
یاد گرفتم که بستن یک در، می‌تونه دروازه‌ی آرامش باشه.
یاد گرفتم که هر احساسی، مجوزی برای بازگشت نیست.
گاهی قطع رابطه، بالاترین شکل عشق به خوده.

من می‌تونم دلتنگ باشم، ولی همچنان انتخاب کنم که برنگردم.



🤍 English (for caption or subtitle):

No, I don’t want to go back to a relationship where I lost myself.
No, I can’t keep prioritizing your needs over my feelings.
No, missing each other isn’t a reason to return.
No, sweet memories don’t mean we still belong together.

I’m not who I used to be.
I’m no longer trying to prove my worth.
I won’t tolerate silence in the face of disrespect anymore.
I won’t keep listening to someone who never truly heard me.

I’ve learned that boundaries are a form of respect.
That closing a door can be the beginning of peace.
That not every emotion needs to be acted on.
Sometimes, walking away is the deepest act of self-love.

Yes, I might miss you — but I can still choose not to go back.

#حدومرز

Address

Toronto, ON
L3T1A3

Opening Hours

Tuesday 5pm - 9pm
Wednesday 5pm - 9pm
Friday 5pm - 9pm

Website

Alerts

Be the first to know and let us send you an email when Nelly_Therapy posts news and promotions. Your email address will not be used for any other purpose, and you can unsubscribe at any time.

Contact The Practice

Send a message to Nelly_Therapy:

Share

Share on Facebook Share on Twitter Share on LinkedIn
Share on Pinterest Share on Reddit Share via Email
Share on WhatsApp Share on Instagram Share on Telegram